ترس

از عارفی پرسیدند: استاد تو در طریقت چه كسی بود؟ او پاسخ داد: یك سگ! روزی سگی را دیدم كه در كنار رودخانه ای ایستاده بود و از شدت تشنگی در حال مرگ بود. هربار كه سگ خم میشد تا از آب رودخانه بنوشد، تصویر خود را در آب می دید و می ترسید، زیرا تصور میكرد سگ دیگری نیز در رودخانه است. در نهایت پس از مدتی طولانی سگ ترس خود را كنار گذاشت و به درون رودخانه پرید. با پریدن سگ در رودخانه تصویر او در آب نیز ناپدید شد، به این ترتیب سگ متوجه شد آنچه باعث ترس او شده، خودش بوده است

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.